درد و دل با شما!!
 
عشق و احساس
عشق یعنی احساس و احساس یعنی انسان بودن پس همیشه انسان باش!
 
 

سلام!میخوام درد دل یک دانشجوی عزیز و محترما براتون تعریف کنم امیدوارم با خوندن این مطلب پیشنهادات و نظرات و راه حلتونا برای ما ارسال کنید تا مشکل این دانشجوی ما حل بشه!

.سلام!اسم من محمده! من ترم اول دانشگاه بودم و خیلی از دانشگاه خوشم نمیومد آخه میدونید چیه بهش عادت نداشتم

.بعضی وقتا خودم توش میمونم که چرا اومدم دانشگاه چرا اصلا درس میخونم و از این فکر و خیالا تا این که..

.تا این که یروز منظورم همون روزای اول دانشگاهه وقتی اومدم داخل کلاس یه دختر خانمیا دیدم که به نظرم آشنا میومد!شاید باورتون نشه ولی این خانم باعث شد که من فوق لیسانسمو بگیرم!

.خلاصه از شما چه پنهون تمام مدت که استاد درس میداد منم همش نگاه به این دختره میکردمو تو فکر بودم که نفهمیدم کی زنگ خورد.

.البته اشتباه نشه فقط تو این فکر بودم که چرا این همه این دختر برام آشناست!

.خلاصش کنم بعد یه مدت دل و زدم به دریا و رفتم ازش پرسیدم من شما را جایی ندیدم؟

.یکم بهم نگاه کردو گفت نه فکر نکنم!باز راضی نشدم بهش گفتم مطمئنم یجایی شما را دیدم!؟

.چیزی نگفت و رفت!بعد از دانشگاه دیدم دم در دانشگاه ناراحت وایستاده توجهی نکردمو به راهم ادامه دادم!

.یکم که از دانشگاه دور شدیم دیدم یمرتبه جلوم ظاهر شد و با گریه و التماس میگفت این کارا بامن نکن و آبروما نبر و از این حرفا...

.راستشا بخوای کم مونده بود خودمم گریم بگیره!یکم که آروم شد بهش گفتم مگه من کاری کردم که شما ناراحت بشید؟بهم گفت میدونم که منا موقع نظافت توی خونتون دیدی خواهش میکنم به کسی نگو آخه مجبورم بابام 4ساله که مرده مادرمم مریضه و...

.وقتی که اینارو شنیدم تازه فهمیدم جریان چیه یکم دلداریش دادمو گفتم مطمون باش که به کسی نمیگم...بعدش خداحافظی کردو رفت.

.نمیدونم اینا باید بگم یا نه ولی بعد از 4سال که باهم درس میخوندیم الان...الان فهمیدم که اینا همش کار خدا بوده و میخوام ازش خواستگاری کنم ولی به خاطر وضع مالی و این که پدر نداره میترسم مادر و پدرم مخالفت کنن!این دختری که میگم اصلا دختر بدی نیست و بهش اعتماد دارمو خوب در موردش تحقیق کردم ولی بازم میترسم...!

.حالا اگه شما جای من بودید چیکار میکردید؟

.خواهش میکنم بهترین کاریا که میتونم بکنم بهم بگید!

.به پدر و مادرم بگم یا...یا بیخیال کسی بشم که دوستش دارم؟

.خوب اینم از درد و دل یه دانشجوی عزیز که صادقانه اتفاقیا که براش افتاده را تعریف کرد!اگه من بودم حتما به پدر و مادرم میگفتم و بهشون حسما میگفتم ولی فعلا که ینفر هست که به اندازه ی کافی اذیتم کنه!

.حالا شما نظرتون چیه؟منتظر جوابتون هستم

 



نظرات شما عزیزان:

Popoli
ساعت9:41---12 دی 1391
Salam
Be nazare man hatman bahash ezdvaj kon
Akhe mage mishe pedar o madaret qabool nakonan;-)


حامد
ساعت20:20---11 دی 1391
سلام محمد جان خوبی؟
حرفات مثل فیلمهای عاشقانه شده
راستش میدونی عشق یعنی جدایی
بنظر من اگه کسیو واقعا دوست داری برو و با همون بمون
من هم عشقی دارم که ازم 2 سال بزرگتره تو کارگاهمون کار میکنه بابام چون خیلی خوب میشناستش موافقه اما میگه الان وقت ازدواج تو نیست ولی مادرم میگه نه میگه چون ازت بزرگتره
اما من فقط یکبار باهاشون حرف زدم و تو آخر حرفام گفتم بابا مامان درسته من خیلی دوستون دارم و همه جوره باهاتون هستم اما جز این دختر کسی دیگه رو نمیتونم قبول کنم
پس اگه قرار باشه کسی دیگه رو بخواید واسه خودتون محرم کنید نه برای من.
تو خودت باید تصمیم بگیری که چکار کنی اما من تصمیمم این بود
راستی کی در مورد اون پستی که گذاشتم حرف میزنی؟وقتی پستتو گذاشتی خبرم کن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 دی 1398برچسب:درد و دل, :: 16:6 :: توسط : پویا اس ام

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و احساس و آدرس pouyasm.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 75
بازدید هفته : 156
بازدید ماه : 155
بازدید کل : 45214
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1